ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، استمگسی را کشتم
مرحوم حسین پناهی
باغچه ی کوچک
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه ، سیب را دزدیده ام
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام هایت می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت
سلام به دوستان عزیزم
تقریباً 19 ماه پیش آقای سامان اومده بود خونه مون و این شعر رو توی کامپیوترم نوشت و ذخیره اش کرد.
من بدون اینکه شعر رو بخونم از ازش خوشم نیومد ...
بعد از 19 ماه [که اگه دقیقتر حساب کنم میشه 19 ماه و 2 روز] اتفاقی اون فایل رو دیدم و همین که خط اولش رو خوندم که ببینم چیه ...
یهو فهمیدم که طفلکی سامان چه شعر قشنگی رو نوشته بود و من ندونسته بودم
ضمن معذرت از سامان جان ، این شعر رو به همه شما تقدیم می کنم
در ضمن حبیب ، یکی از خوانندگان نامی ایران این شعر رو با اندکی تغییر خونده اند.
برای دانلود ترانه همین شعر، روی لینک زیر کلیک کنید.
حجمش هم زیاد نیست ، یعنی 978 کیلو بایته [حالا شما بگین 1 مگابایت]
با سلام خدمت دوستان عزیزم
ببخشید که خیلی دیر آپ کردم و کم کم داشتم شماها رو فراموش می کردم
از همه دوستانی که من فراموش نکردن ممونوم ؛ از خانم فاطمه ، آقای محمد و خیلی های دیگه...
میدونید چند روز از آخرین آپم می گذره ...؟؟!!! من میدونم
دقیقاً چهل و یک روز و شش ساعت و ده دقیقه
ببخشید عمدی نبود .... دوست داشتم که بیام ولی همین که دیر شد ، دیگه خجالت کشیدم بیام
ولی بالاخره اومدم ...
پستم رو با یه متن جالب از مرحوم حسین پناهی شروع می کنم
خاطرات
ما چیستیم؟
جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش می کنیم
خیلی جالبه ... نه !!!!
درباره شما ها ... نمی دونم ...
ولی میدونم که درباره خودم صدق میکنه ...
واقعاً حیفه که این جملات وجود داشته باشن و ما ندونیم
خوبیش اینه که ، مثل آینه ارزش خودمون رو میگه بدون هیچ ریایی
من از همین الآن سعی می کنم فقط یه مولکول فعال نباشم
قبل از اینکه پستم تموم بشه یه اثر دیگه از مرحوم پناهی رو بگم و برم
واسه این یکی توضیحی ندارم
سکوت
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت ...
سلام به دوستان عزیز
امیدوارم که این دو هفته ماه رمضان رو خوش گذرونده باشین
که فکر نکنم تو این ماه چیزی غیر از خوبی وجود داشته باشه
ببخشید که چند روزی نبودم و به هیچکدوم از دوستان سر نزدم
آخه خسته روز یک مهر بودم ... درسته من که هیچی واسه یک مهر انجام ندادم
ولی کارای اصلی ام رو جای دیگه انجام دادم ... و حسابی خسته شده بودم
شاید باورتون نشه ... ولی بعد از سحری ... ساعت 12 ظهر بیدار میشم
یعنی بین نماز صبح و ظهر ... فقط خوابیدم ...
ببخشید دوستان ... واسه پست امروز هیچی ندارم عرضه کنم...
فقط یه چیزی دارم که شبیه پیغام گیره ...
و یکی از شعرای شادروان حسین پناهی به اسم دلِ خوش ... واستون گذاشتم
راستی از امشب ... شب قدر شروع میشه .... مارو فراموش نکنین
دلِ خوش
جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز ...
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید ...