مسلم بیگ زاده

مسلم بیگ زاده

دفتر انشای من...
مسلم بیگ زاده

مسلم بیگ زاده

دفتر انشای من...

پبرمرد...


خدایا شکرت

ما دیگر فقیر نیستیم!

دیروز پزشک آبادی گفت: چشم های پدرم پر از آب مروارید است!

مرحوم حسین پناهی

مگسی را کشتم

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم

مرحوم حسین پناهی

...و پست شانزدهم

با سلام خدمت دوستان عزیزم

ببخشید که خیلی دیر آپ کردم و کم کم داشتم شماها رو فراموش می کردم

از همه دوستانی که من فراموش نکردن ممونوم ؛ از خانم فاطمه ، آقای محمد  و خیلی های دیگه...

میدونید چند روز از آخرین آپم می گذره ...؟؟!!! من میدونم

دقیقاً چهل و یک روز و شش ساعت و ده دقیقه 

ببخشید عمدی نبود .... دوست داشتم که بیام ولی همین که دیر شد ، دیگه خجالت کشیدم بیام

ولی بالاخره اومدم ...

پستم رو با یه متن جالب از مرحوم حسین پناهی شروع می کنم

 

خاطرات

 

ما چیستیم؟

جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،

که خاطرات کهکشان ها را

مغشوش می کنیم

 

 

خیلی جالبه ... نه !!!!

درباره شما ها ... نمی دونم ...

ولی میدونم که درباره خودم صدق میکنه ...

واقعاً حیفه که این جملات وجود داشته باشن و ما ندونیم

خوبیش اینه که ، مثل آینه ارزش خودمون رو میگه بدون هیچ ریایی

من از همین الآن سعی می کنم فقط یه مولکول فعال نباشم

 

قبل از اینکه پستم  تموم بشه یه اثر دیگه از مرحوم پناهی رو بگم و برم

واسه این یکی توضیحی ندارم

 

 

سکوت

 

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک میکنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تنها به شمعی قانعند

و اندکی سکوت ...

 

    

سیزدهمین پست من ...

سلام به دوستان عزیز 
امیدوارم که این دو هفته ماه رمضان رو خوش گذرونده باشین
که فکر نکنم تو این ماه چیزی غیر از خوبی وجود داشته باشه
ببخشید که چند روزی نبودم و به هیچکدوم از دوستان سر نزدم
آخه خسته روز یک مهر بودم ... درسته من که هیچی واسه یک مهر انجام ندادم
ولی کارای اصلی ام رو جای دیگه انجام دادم ... و حسابی خسته شده بودم
شاید باورتون نشه ... ولی بعد از سحری ... ساعت 12 ظهر بیدار میشم
یعنی بین نماز صبح و ظهر ... فقط خوابیدم ...
ببخشید دوستان ... واسه پست امروز هیچی ندارم عرضه کنم...

فقط یه چیزی  دارم که شبیه پیغام گیره ... 

 

DOWNLOAD

 

و یکی از شعرای  شادروان حسین پناهی به اسم دلِ خوش ... واستون گذاشتم

راستی از امشب ... شب قدر شروع میشه  .... مارو فراموش نکنین

 
دلِ خوش

 

جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز ...
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید ...
 

اول مهر ...

سلام به دوستان گلم
اول از هر چیزی بگم که قبولی طاعتها و عبادتهاتون رو آرزومندم
دوم بگم که امروز اولین روز پاییز و 23 سپتامبره
این روز رو به همه دوستان و همه کسانی که منو میشناسن ، تبریک میگم
و از همه شون طلب حلالیت می کنم ... آخه دوست ندارم کسی تو این روز از دست من دلگیر باشه
از همین جا از آقای ابی [پسردایی عزیزم] معذرت خواهی میکنم ... و امیدوارم که منو ببخشه
واسه اینکه به شما بفهمونم که چقدر تو این روز خوشحالم به همه تون 23 نظر عاشقانه میدم به نیابت 23 سپتامبر
شاید بگین چرا میلادی حساب کردی ... سال ما که شمسیه
چون ... 23 سپتامبر همون 1 مهر هستش و اگه می خواستم  به هرکدومتون یه نظر بدم ... خیلی معمولی نشون میداد

 

ضمن تبریک دوباره به خاطر یک مهر بگم که بازم طبق معمول این چند روز یه شعر از شعرای مرحوم حسین پناهی میزارم به اسم اولین و آخرین ... از سری اشعار ستاره
متأسفانه من فقط همین ستاره رو دارم و اشعار قبلیش که بازم مثل ستاره قشنگ بودن و هستن رو ندارم

 

اولین و آخرین
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مائیم ... که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا ... اولین و آخرین

یازدهمین پست من ...

سلام به دوستان عزیز 
اول از هر چیزی امیدوارم که طاعت ها و عبادت هاتون مورد قبول درگاه حق تعالی قرار گرفته باشه
ببخشید که خیلی کم آفتابی میشم ... حتی وقت نمی کنم به بلاگ خودم هم نگاه بندازم
بازم یه فلش باحال دارم ... فلش گور پدر مدرسه ، که یه خورده حال و هوای طنز داره

 

مشاهده فلش

 

و طبق معمول این چند روز یه شعر دارم
اسم این شعر آواز رنگ ... از مجموعه اشعار ستاره  ، مرحوم حسین پناهیه

 هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
 امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
 که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
 ناپدید ماند

  یا حق

ده مین پست من ...

سلام دوستان عزیز ...
ببخشید بازم پست قبلی نا تموم موند و نتونستم لینک فلشها رو آپلود کنم
ولی اشکال نداره الآن دیگه درست شدن و یه بار دیگه لینکش رو میزارم

 

فلش ویدئوها

 


و در پایان بازم یه متن ادبی واستون دارم که مال حسین پناهیه
این متن شبیه یه گفتگو هستش ... و طرف مقابلش شخصیه به اسم نازی

گفتگوی من  و نازی زیر چتر ...

نازی: بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه
می گم که خیلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه
و قشنگتر اینه که یادگرفته گوجه را تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره
راسی راسی ؟ یه روزی اگه گوجه هیچ کجا پیدانشه، اون وقت بشر چکار کنه ؟
من: هیچی نازی ، دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم
وقتی آهنا همه تموم بشه اون وقت بشر لباسارو می کنه
و با هلهله از روی آتیش می پره
نازی: دوربین لوبیتل مهریه مونو اگه با هم بخوریم
هلهله های من وتو چطوری ثبت می شه
من:  عشق من ... آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش می کنند
عکسمون تو آب برکه تا قیامت می مونه
نازی: رنگی یا سیاه سفید ؟
من:  من سیاه و تو سفید
نازی: آتیش چی ؟ تو آبا خاموش نمی شن آتیشا
من:  نمی دونم والله ... چتر رو بدش به من
نازی: اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود ...!!!!؟؟؟
من:  نه عزیز دل من ، آدم بود