سلام به همه دوستان گلم ...
اول از هر چیزی بگم که امروز من خیلی خوشحال هستم ... آخه قراره چند روز دیگه به یه مهمونی برم
من خیلی از مهمونی خوشم میاد ... علی الخصوص این مهمونی که با بقیه مهمونی ها فرق داره
واسه همین ... از همین امروز خودم رو آماده کردم و لباسای مهمونی ام رو پوشیدم و خودم رو آماده نشون دادم
می دونیند چیه؟؟!!!
من دوست ندارم برای میزبانم ناراحتی ایجاد کنم و همیشه سعی میکنم مهمون خوبی باشم.
راستی همه شما هم دعوت دارین و می دونم که بیشترشما دارین خودتون رو آماده می کنین.
امیدوارم که همه دوستانی که می خوان به این مهمونی برن ، بتونن مهمون خوبی باشن.
با سلام خدمت دوستان عزیز...
امروز چهلمین روز در گذشت هنرمند محبوب ، مرحوم خسرو شکیبایی هست.
من که زیاد ازش خاطره ندارم چون به تلویزیون نگاه نمی کنم ، فقط تیزر های تبلیغاتی چند تا از فیلم های اخیرش رو دیده بودم که معلوم بود خیلی فیلم خوبی بودن و خودش که معلوم بود تونسته بود که نقشش رو خوب ایفا کنه.
در هر صورت محبوب بود و من هم با اینکه فقط یکی دو فیلم ازش دیده بودم بازم بهش احترام می زاشتم
روحش شاد
امروز پستم رو به مرحوم خسرو شکیبایی اختصاص دادم ، واسه همین یکی از شعرای سهراب سپهری رو (با صدا خسور شکیبایی) رو واسه دانلود گذاشتم
اسم این شعر هست پیامی در راه
متن شعرش رو هم تو ادامه مطلب گذاشتم ، اگه خواستین می تونین اون هم داشته باشین ، ضرر نداره
در پایان یه نکته رو باید یادآوری کنم که این ام.پی.تری رو من از سایت تبیان گرفتم
ادامه مطلب ...سلام به دوستان عزیز و گرامی دنیای مجازی ...
دیروز 5 شهریور مصادف بود با اولین پست وبلاگی دوران زندگی من
اون موقع ها این وبلاگ رو فقط به صرف اینکه وقتم رو بگذرونم درست کردم و هم انشای خرابم رو تقویت کنم.
یک سال از اون روزا گذشت ، انشام که خوب نشد هیچ ، بدتر هم شد...
آخه تو یه دوگانگی افتادم که اگه اونو برطرف کنم مشکل حل میشه...
اما ...
تو این یک سال دوست ها خوبی رو پیدا کردم که با وجود اونا و استفاده از راهنمایی ها (مستقیم و غیر مستقیم) این دوستان تونستم تو مقاطعی از زندگیم بر مشکلات غلبه کنم.
واسه همین سعی میکنم که اگه این دفتر انشام رو بستم ، دوستایی که به واسطه این دفتر انشا باهاشون ارتباط داشتم رو از دست ندم.
هر چند که این یکی دو ماه اخیر نتونستم اونجور که باید و باشد در دسترس باشم.
ولی همیشه به فکرتون بودم
با اینکه این پست یه جورایی یه پست ویژه است ولی اصلاً اینجوری نیست و برعکس همه پست ها هیچی ندارم بدم
به بزرگی خودتون ببخشید ...
آخه تو این دوره زمونه همه وبلاگ ها پرشون جک و اس ام اس خفن و از این جور چیزاست
باغچه ی کوچک
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه ، سیب را دزدیده ام
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام هایت می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت
سلام به دوستان عزیزم
تقریباً 19 ماه پیش آقای سامان اومده بود خونه مون و این شعر رو توی کامپیوترم نوشت و ذخیره اش کرد.
من بدون اینکه شعر رو بخونم از ازش خوشم نیومد ...
بعد از 19 ماه [که اگه دقیقتر حساب کنم میشه 19 ماه و 2 روز] اتفاقی اون فایل رو دیدم و همین که خط اولش رو خوندم که ببینم چیه ...
یهو فهمیدم که طفلکی سامان چه شعر قشنگی رو نوشته بود و من ندونسته بودم
ضمن معذرت از سامان جان ، این شعر رو به همه شما تقدیم می کنم
در ضمن حبیب ، یکی از خوانندگان نامی ایران این شعر رو با اندکی تغییر خونده اند.
برای دانلود ترانه همین شعر، روی لینک زیر کلیک کنید.
حجمش هم زیاد نیست ، یعنی 978 کیلو بایته [حالا شما بگین 1 مگابایت]
سلام به دوستان عزیز ...
بالاخره بعد از یک ماه 20 روز برگشتم
از اینکه دوباره وقت کردم که به دنیای مجازی بیام خیلی خوشحالم
تو این یکی دو ماه بعد امتحانا رفتم سراغ کارای علمی ...
البته هنوزم دارم روشون کار می کنم ، ولی دیگه کارام سبک تر شدن و میتونم یه سری هم به بلاگ ام برسم
آخه هنوز انشام زیاد خوب نشده
امیدوارم که بتونم دوست خوبی باشم
فعلاً پستم رو با چند بیت از احمد شاملو تموم می کنم
بودن
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک
سلام به همه دوستای گلم
مثل اینکه بازم دیر اومدم ... مشغله تحصیلی نمی ذاره
بغیر از درسام یه مشکل اینترنی هم واسم پیش اومد که واسه دومین بار کمرم رو شکست
دفعه اول قبل از عید بود و خیالم راحت بود که روزای تعطیل مشکل رو رفع میکنم
ولی این بار وسط امتحانا ... اعتراف میکنم که دارم تسلیم میشم
داشت یادم میرفت که چرا دوباره اومدم ...
با اینکه حال اینترنت رو نداشتم (به خاطر اون مشکل) ولی بازم یه اتفاقای قشنگی برام افتاد
و اومدم از خدا تشکر کنم ... به خاطر خوبی هاش
به نظر من اگه خدا یه نعمتی رو از کسی بگیره بازم لطف میکنه ... حتماً حکمتی داشته
یا اگه ماشین لهت کنه و بعد ببینی که خواب بوده ، بازم لطف خداونده که باید شاکرش باشیم
راستی داشت کم کم اون بیت مشهور رو فراموش میکردم ها ...
جا داره یه بار بگمش : ...
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت
خیلی با معنیه نه ...!!!؟؟؟؟
در هر صورت
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت
با سلام خدمت دوستان
امروز می خوام درباره یه موضعی صحبت کنم که خیلی وقته می خواستم بگم ، ولی به دلایلی نمی شد
بدون هیچ مقدمه ای شروع میکنم ؛
کارشناسا میگن :
در بین حیوانات ، گوسفندها از یک جهت به انسانها شباهت زیادی دارند
گوسفندها ، مثل انسانها عاشق جفتشون میشن
و اگه ازجفتشون دور باشن ، دلتنگ میشن . و اگه از دستش بدن افسرده میشن
جالبتر هم اینه که مثل بیشتر آدما بعد از چند وقت افسردگی عشقشون رو فراموش میکنن
و میرن سراغ یکی دیگه.
توضیح خودم: حالا تصور کنید که یه گوسفند چطور عاشق میشه ...
من یه چیزایی رو سرهم کردم ... براتون میگم تا استفاده ببرید
آقا گوسفنده یه خانم گوسفندی رو تو چراگاه میبینه و یک دل نه صد دل عاشقش میشه
شبا خوابش نمی بره و همش تو فکرشه .
هر روز میره سر راهش سبز میشه و ...
بالاخره با هم جور میشن و کلی با هم کیف میکنن
از اس.ام.اس بازی گرفته تا ... چت کردن تا نصفه شب
آقا گوسفنده میگه ؛ تو بهترین گوسفند تو چراگاهی و ...
خلاصه هی واسه هم خالی می بندن
تا اینکه یه روز خانم گوسفنده ، آقا گوسفنده رو ترک میکنه و می ره.
گوسفند بیچاره افسردگی میگیره و گوشه نشین میشه
و زیر لباش ترانه دیدی گفتم رو زمزمه میکنه
تا اینکه بعد از چند وقت میگه :
به درک که رفت ... اون لایق من نبود و میره سراغ گوسفندای دیگه
تا اینکه با یه گوسفند دیگه آشنا میشه و بهش میگه تو اولین گوسفند و آخرین گوسفند دهکده قلبم هستی ...
غافل از اینکه یه گوسفند دیگه واسه از دست دادن جفتش داره پرپر میزنه
با سلام خدمت دوستان عزیزم
ببخشید که خیلی دیر آپ کردم و کم کم داشتم شماها رو فراموش می کردم
از همه دوستانی که من فراموش نکردن ممونوم ؛ از خانم فاطمه ، آقای محمد و خیلی های دیگه...
میدونید چند روز از آخرین آپم می گذره ...؟؟!!! من میدونم
دقیقاً چهل و یک روز و شش ساعت و ده دقیقه
ببخشید عمدی نبود .... دوست داشتم که بیام ولی همین که دیر شد ، دیگه خجالت کشیدم بیام
ولی بالاخره اومدم ...
پستم رو با یه متن جالب از مرحوم حسین پناهی شروع می کنم
خاطرات
ما چیستیم؟
جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش می کنیم
خیلی جالبه ... نه !!!!
درباره شما ها ... نمی دونم ...
ولی میدونم که درباره خودم صدق میکنه ...
واقعاً حیفه که این جملات وجود داشته باشن و ما ندونیم
خوبیش اینه که ، مثل آینه ارزش خودمون رو میگه بدون هیچ ریایی
من از همین الآن سعی می کنم فقط یه مولکول فعال نباشم
قبل از اینکه پستم تموم بشه یه اثر دیگه از مرحوم پناهی رو بگم و برم
واسه این یکی توضیحی ندارم
سکوت
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت ...
سلام به دوستان عزیز
ببخشید که خیلی دیر کردم ...
راستی... از اینکه بعضی ها رو ناراحت کرده بودم [به خاطر پست قبلی] معذرت می خوام
... فقط یه شوخی بود
اِ.اِ... داشت یادم میرفت
عید سعید فطر [گذشته] رو به همه تون تبریک میگم
بازم ببخشید که عیدی ندارم بدم
فقط یه پست جالب از یک سایت دارم که هنوز مزه اش نرفته
روزهای مدرسه ... !
| ![]() |
طراح: مهناز یزدانی / 17 اردیبهشت 1385 |
خوب در همچین مواردی آدم دچار عقده های سر کوفته میشه و بالاخره این عقده ها یک جایی خودشونو بروز میدن دیگه...
خوب ادب کردن بچه های بی ادب جزو واجبات است!
از اونجا که ما موجود تادیب پذیری بودیم تا چند سالی ادب شدیم که از تمامی دست اندر کاران این امر خطیر کمال تشکر را داریم.
اما با ورود به دبیرستان هر چه این اساتید محترم رشته بودند پنبه شد و نامه اعمال ما با یک سری موارد رنگین تر شد...
ـ تفریح سالم در کوچکترین فرصت حاصله
ـ تفریح با ناظمین زحمتکش مدرسه
ـ اظهار محبت و دوستی به بعضی از عابرین محترمی که شانس عبور از زیر پنجره کلاس ما رو داشتند!
خوب بعد از اینهمه ماجرا آدم باید یک فکری هم واسه شب امتحانش بکنه دیگه... نه؟
اما بعضی وقتها هر چقدر هم که زرنگ باشی تمهیداتت با شکست روبرو میشند و باید به فکر چاره افتاد... ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است...
خلاصه اینکه تادیب و تنبیه و تمهید روی بعضی از موجودات دو پا اثر نداره. خوب ما هم یکی از اوناییم.
باشد که به راه راست هدایت شویم