مسلم بیگ زاده

مسلم بیگ زاده

دفتر انشای من...
مسلم بیگ زاده

مسلم بیگ زاده

دفتر انشای من...

زبان دوم


سه‌ موش‌ در سوراخی‌ زندگی‌ می‌کردند. یک‌ روز تصمیم‌ می‌گیرند بروند پیاده‌روی‌، اما ناگهان‌ صدای‌ گربه‌ای‌ آنها را می‌ترساند و منصرف‌ می‌شوند. بعد از مدتی‌ یکی‌ از آنها گوش‌ می‌دهد تا مطمئن‌ شود گربه‌ رفته‌ است‌. دیگر صدایی‌ به‌ گوش‌ نمی‌رسد، اما صدای‌ پارس‌ سگی‌ شنیده‌ می‌شود. به‌ این‌ ترتیب‌ خیال‌ موشها راحت‌ می‌شود و از سوراخشان‌ بیرون‌ می‌آیند. با کمال‌ تعجب‌ می‌بینند که‌ گربه‌ بیرون‌ از سوراخ‌ منتظرشان‌ است‌ و راه‌ فراری‌ ندارند. گربه‌ هر سه آنها را می‌خورد و با خوشحالی‌ می‌گوید: «چقدر خوب‌ است‌ که‌ دوزبانه‌ باشی‌».


منبع: تبیان

بدون عنوان...

چند سالی هست که این عکسارو نگه داشتم، هر از چند گاهی یه نگاهی بهشون می ندازم!

اصلاً قشنگ نیستن ولی خب، جای تأمل داره. نمی دونم شما چه احساسی بهشون داری، اما باید بگم اصلاً از همچین دنیایی خوشم نمی آد. 

یکی دو تا نکته هست، از همون اول بگم بهتره.

1. این عکسا رو از یه سایتی گرفتم که اونم اومده آدرس سایت رو از رو عکسا پاک کرده و آدرس خودشو با اندازه بزرگتر گذاشته و من اصلاً همچین کاری نمی کنم.

2. یکی از عکسا، به دلایل معلوم، اصلاح شده! ببخشید قصد توهین نداشتم؛ از قانون جمهوری اسلامی پیروی کردم.


سال1957 میلادی، شارلوت؛ کارولینای شمالی

دروتی کانتس ، یکی از نخستین دانش‌آموزان سیاه‌پوستی است که توانسته وارد دبیرستان‌هایی شود که پیش از آن صرفا سفیدپوستان را پذیرش می‌کرد. عکس‌العمل‌های سفیدپوستان باعث شد که والدین دروتی تنها بعد از 4 روز وی را از دبیرستان خارج کنند.




اول فوریه 1968 ، سایگون ، ویتنام جنوبی
پلیس ملی ویتنام جنوبی (Nguyen Ngoc Loan )، یک ویت کنگ را اعدام می کند.
عکاس : Eddie Adams




فوریه 1981: مادرید اسپانیا

پلیس نظامی پارلمان اسپانیا را تصرف کرده است. عکاس از بیم توقیف عکس‌ها، نگاتیوها را در کفشش قرار داد





آوریل 1980 ، اوگاندا

یک پسر دچار سوء تغذییه شدید. عکاس این عکس  وقتی که فهمید همان مؤسسه‌ای که از انتشار این عکس به مدت 5 ماه خودداری کرده است ، عکس را وارد رقابت عکاسی کرده است ، بسیار ناراحت شد. وقتی عکس برنده جایزه "بهترین عکس خبری سال" شد ، عکاس  بسیار برآشفت ، چون مخالف برنده شدن در رقابت‌های عکاسی از راه انتشار عکس افراد گرسنه و در حال مرگ بود




نوامبر 1985 ، کلمبیا

یک دختر 12 ساله بعد از وقوع آشتشفشان در میان خار و خاشاک به دام افتاده است ، بعد از 60 ساعت وی هوشیاری خود را از دست داد و فوت کرد.




سپتامبر 1986 ، سان‌فرانسیسکو آمریکا

ضایعات پوستی یک مبتلا به ایدز. این ضایعات پوستی نشاندهنده کاپوسی سارکوما هستند. در شرایطی که مجلات چندان تمایل نداشتند به اپیدمی ایدز بپردازند ، عکاس این عکس با انتشار این عکس ، بار دیگر باعث مطرح شدن نام این بیماری در جامعه شد.




8 ژوئن 1972 ، ویتنام جنوبی

عکاس این عکس به خوبی آن روز را به یاد می‌آورد ، نیروهای ویتنام جنوبی منطقه‌ای را با ناپالم بمباران کردند ، دختر ویتنامی در حالی که فریاد می‌زِد :"بسیار گرم است"،  لباس‌‌های در حال سوختنش را درآورد و بعد آب قمقمه‌اش را روی خود ریخت ، عکاس با دیدن کودکان در حال فرار آنها را سوار اتوموبیلش کرد و به بیمارستان مجاور برد.




می 1969 ، لاندوندری ، ایرلند شمالی

یک کاتولیک جوان در زمان درگیری با نیروهای بریتانیایی. عکاس آلمانی این عکس هانس جورج آندرس ، بعد از یک شب درگیری خیابانی در ایرلند و در شرایطی که پلیس گاز اشک آور شلیک کرده بود ،  پسر جوانی را دید که ماسک ضد گاز بر سر داشت و روبروی دیواری ایستاده  که روی آن نوشته شده :"ما صلح می‌خواهیم" ،  قبل از اینکه گاز اشک‌آور خود عکاس را درگیر کند ، وی فرصت پیدا کرد ، دو عکس از این پسر بگیرد.




دسامبر 1984 ، بوپال هند

جسد کودکی که بعد از نشت گاز سمی از یک کارخانه صنعتی فوت کرده. این عکس ، نماد حرص و آز جهان صنعتی شد.




نوامبر 1993 ، سومالی

مادری فرزندش را آماده خاک‌سپاری می‌کند. کودک به خاطر قحطی فوت کرده است.




سپتامبر 1997 ، الجزیره الجزایر

یک زن در خارج بیمارستانی که مجروحان و کشته‌شدگان قتل عام بنت‌الله به  آن منتقل می‌شوند ، در حال شیون است.




23 ژوئن 2002 ، قزوین ، ایران

پسربچه‌ای در مراسم به خاک‌سپاری پدرش که در جریان زلزله کشته شده است




آوریل 1989 ، آلبانی

یک مرد آلبانیایی در حال قدم زدن در خیابانی در Kukës آلبانی که در آن خشونت‌های نژادی شیوع زیادی دارد. عکاس موفق نشد با این مرد حرف بزند.


عاشقانه...


تا تو عاشقانه بودی ، شب من سحر نمی خواست
به ستاره دل نمی بست ، از تو بیشتر نمی خواست
تا تو عاشقانه بودی ، شاعرانه بود بودن
قهر بود غصه با تو ، دور بود گریه از من
تا تو عاشقانه بودی ، واژه باغی از ترانه
قصه قصه ی یه رنگی ، شعر شعر عاشقانه
من به دنبال تو بودم ، تو به فکر هم زبونی
من تمومِ بی قراری ، تو تمومِ مهربونی

تو به اشک اجازه دادی ، توی چشم من بشینه

تا غرورمُ شکستم ، گفتی عاشقی همینه
گفتی اما دل ندادی ، گفتی اما دل نبستی
گفتی عاشقت نبودم ، ساده بودی که شکستی
ساده بودم مثل آینه ، تا تو عاشقانه بودی
فقط از تو می نوشتم ، تا تو شاعرانه بودی
تا تو عاشقانه بودی . . .


دانلود ترانه عاشقانه با صدای ابراهیم حامدی (ابی)

چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

گفته می شود که حمید مصدق عاشق فروغ فرخزاد بوده است که به هم نرسیده بودند و یکی از اشعار آن ها در وصف هم به قرار زیر است:


شعر زیبای حمید مصدق:
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


جواب زیبای فروغ فرخ زاد
:
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت



نکته:

شعر زیبای حمید مصدق تو وبلاگ من بوده (لینک مطلب در دفتر انشای من...)، اما چون خیلی قشنگ بود بازم به عنوان شعر بسنده نکردم و شعر رو به صورت کامل آوردم. امیدوارم خوشتون اومده باشه!

مسائلی بزرگی که خیلی کوچیک اند...

چند وقتی هست که می خواستم این مطلب رو بنویسم. همین موضوعی که خودمون عمداً خیلی از مسائل کوچیک و پیش پا افتاده رو بزرگ می کنیم و بهشون اهمیت می دیم و یکی از دغده های زندگی روزمره مون میشن!
راستش قضیه از اینجا شروع شد که یه روز یکی از اعضای مجتمع (تجاری) میاد پیشم و داره مقدمه چینی می کنه که بگه اگه امکان داره این یک ماه رو اجازه بده شبا رو تو دفترش بخوابه و کارای عقب افتاده اش رو انجام بده و یه برگه هم تو دستش بود که اعضای مجتمع امضاش کنن که هر اتفاقی افتاد به عهده ایشونه!
بهش گفتم چرا این موضوع رو که اینقدر پیش پا افتاده است رو بزرگ می کنی!؟
گفتش اول رفتم از سرایه دار خواستم و اون گفته من هیچ کاره ام و باید با مدیر ساختمون حرف بزنی! اگه اون گفت اشکال نداره، خب حتماً اشکالی نداره!
بعد خودم رفتم اول نظر همسایه ها رو جلب کردم تا دیگه بهونه ای نباشه و بعد اومدم پیش شما!
راستش خندم گرفت! گفتم دوست عزیز، اگه اتفاقی بیفته، چه تو تعهد بدی و چه ندی پای تو گیره! پس نیازی به این همه نامه نگاری و این جور چیزا نبود. اگه همون اول میومدی پیش خودم بهت می گفتم اشکالی نداره!
اما تو با این نامه نگاریت باعث شدی که همه فکر کنن خبریه و موضوع رو سخت گرفتن و هر کدوم به نحوی دارن دنبال یه بهونه میگردن تا این قضیه رو به چالش بکشونن. نامه ات رو بگیر! خودم باهاشون حرف می زنم و همه چیز رو درست می‌کنم.
قضیه یه جورایی تموم شد! اما این سوال واسم پیش اومد که چرا ماها اینجوری هستیم. چرا به خیلی چیزا بی خودی اهمیت می دیم تا اینقدر واسمون مشکل ساز بشن.
یکی از نمونه های دیگه این موضوع های کوچیک، فرق بین دختر و پسره!
اگه ما یاد بگیریم که بین دختر و پسر هیچ فرقی قائل نباشیم و به دید یک انسان به هم نگاه کنیم هیچ اتفاقی نمی افته و نیازی هم به این همه دغدغه نیست.
اگه ما به دخترا، به دید یه وسیله برای ارضای میل جنسی نگاه کنیم، پس این موضع ملکه ذهن ما میشه که هروقت یه دختری رو دیدیم باید حتماً این میل ما رو ارضا کنه، خب معلومه خیلی اتفاقا میفته و تازه مسئولین ما هم مجبور میشن واسه این موضوع دست به کار بشن و تنها راه مقابله رو تو محدودیت بدونن.
اما اگه به دید یه انسان بهش نگاه کنیم، دقیقاً مثل پسرا باهاشون رفتار می کنیم و صرفاً یه همدم یا دوسته واسه ما. مسئولین هم نیازی نمی بینن اینقدر فکر خودشونو مشغول کنن!
خود ما باید یاد بگیریم واسه ارضای میل جنسی باید به ازدواج تن بدیم.
البته ازدواج هم یه سری مشکلات داره که بازم بر می گرده به خود ما!

پبرمرد...


خدایا شکرت

ما دیگر فقیر نیستیم!

دیروز پزشک آبادی گفت: چشم های پدرم پر از آب مروارید است!

مرحوم حسین پناهی

کاریکاتور

همینجوری داشتم تو هاردم می چرخیدم که دو تا عکس باحال نظرم رو جلب کرد.

گفتم بذارمشون تو بلاگ شاید شما هم خوشتون بیاد

جفتشون یه معنی دارن، اونم اینه که هیچوقت به ظاهر قضیه توجه نکنید! مگه نه...!؟






نکته: 1. لینک دانلود ترانه «ساده بودم» مربوط به پست ساده، به پست خودش اضافه شد تا اونایی که دوست دارن، آهنگ رو با کیفیت بهتر دانلود کنند.

        2. تو پست «نگران خودمم...» به جای انیمیشن «گل و پروانه»، عکس همسرم رو گذاشتم، البته عکس دوران کودکیشه، فکر کنم 7 ساله یا کمتر. در کل با دیدن عکسش کلی تو دلم خندیدم، اما جرأت بروزش رو نداشتم

مدیریت بحران

روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند. ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد.
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت: قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم...
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت!

نگران خودمم...

چند روز پیش، بعد از مدت ها دوباره گریه کرده بود!

تمام بعد از ظهر رو تا غروب گریه کرده بود. خلاصه اینقدر گریه کرده بود که چشماش قرمز شدن.

همسرم رو می گم!

سر کار بودم که بهم زنگ زد. گفته بود که ظهر منتظر من نباشه و هر وقت رفتم خونه، تنهایی ناهار بخورم.

تا الان پیش نیومده که تنهایی غذا بخوریم. واسه همین ازش خواستم بگه موضوع چیه.

زد زیر گریه و نفهمیدم چی میگه. با اصرار زیاد ازش خواستم قضیه رو بهم بگه.

یکی از صمیمی ترین دوستاش تصادف کرده بود و بردنش آی سی یو!

الان دیگه بعد از چند تا عمل منتقلش کردن به بخش.



جدای از این اتفاق بد، برای چندمین بار برام اثبات شد که همسرم چه قلب مهربونی داره.

واسه همین این شعر زیبا رو به همسر همیشه خوبم تقدیم می کنم، هرچند می دونم در برابر مهربونی و قلب پاکش خیلی خیلی کمه.


------------- شهره / نگران خودمم / ترانه سرا: ساینا آزاد بخت -------------


نگران خودمم که چطوری بی تو بمونم

دوریتو و ندیدنتو کار من نیست نمیتونم


نگران لحظه هامم که منو بی تو نمیخواد

نگران دست هایی که تو نباشی  خیلی تنهاست


اینقدر دوست دارم که نگران خودمم

اما باز جونمو می دم واسه با تو بودنم


نمیشه بی تو بمونم نمیدونم که میمونی

همه ترسم از اینه یه روزی پیشم نمونی


نگران لحظه هامم که منو بی تو نمیخواد

نگران دست هایی که تو نباشی  خیلی تنهاست


اینقدر دوست دارم که نگران خودمم

اما باز جونمو می دم واسه با تو بودنم


برای دانلود آهنگ لطفاً بر روی لینک زیر کلیک کنید

Page Download


برای دانلود موزیک ویدیو این آهنگ لطفا کلیک کنید

دانلود با کیفیت اچ دی

دانلود با کیفیت پایین



نردبان...!

دزدی از نردبان خانه ای بالا می رفت.

از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسد:خدا کجاست؟

صدای مادرانه ای پاسخ می دهد: خدا در جنگل است، عزیزم.

کودک می پرسید: چه کار می کند؟

مادر می گفت: دارد نردبان می سازد.

دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد.



سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟

حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد. به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.