مسلم بیگ زاده

مسلم بیگ زاده

دفتر انشای من...
مسلم بیگ زاده

مسلم بیگ زاده

دفتر انشای من...

چهاردهمین پست من

سلام به دوستان

امروز چهاردهم مهر ... و چهاردهمین پست من !!!

امیدوارم که در این چند شب مارو فراموش نکرده باشین

 

این هم هدیه من بعد از چند روز ... تقدیم به شما

بهترین قسمتش رو رنگی کردم ... البته با اجازه خانوما

امیدوارم که خوشتون بیاد

 

اگر شوهر آدم برنامه نویس باشد ...

 

شوهر :سلام،من Log in کردم.

زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟

شوهر : Bad command or File name.

زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم!

شوهر : Syntax Error, Abort, Retry, Cancel.

زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟

شوهر : File in Use, Read only, Try after some Time.

زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.

شوهر : Sharing Violation, Access Denied.

زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.

شوهر : Data Type Mismatch.

زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.

شوهر : By Default.

زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.

شوهر : Hard Disk Full.

زن: ببینم میتونی بگی نقش من تو زندگی تو چیه؟

شوهر : Unknown Virus Detected.

زن: خب مادرم چی؟

شوهر : Unrecoverable Error.

زن: و رابطه تو با رئیست؟

شوهر : The only User with Write Permission.

زن: تو اصلا منو بیشتر دوست داری یا کامپیوترتو؟

شوهر : Too Many Parameters.

زن: خوب پس منم میرم خونه بابام.

شوهر : Program Performed Illegal Operation, It will be Closed.

زن: خوب گوشاتو بازکن، من دیگه بر نمیگردم!

شوهر : Close all Programs and Logout for another User.

زن: می دونی، صحبت کردن باتو فایده نداره، من رفتم.

شوهر : Its now Safe to Turn off your Computer.

 

منبع: سایت آوای آزاد

سیزدهمین پست من ...

سلام به دوستان عزیز 
امیدوارم که این دو هفته ماه رمضان رو خوش گذرونده باشین
که فکر نکنم تو این ماه چیزی غیر از خوبی وجود داشته باشه
ببخشید که چند روزی نبودم و به هیچکدوم از دوستان سر نزدم
آخه خسته روز یک مهر بودم ... درسته من که هیچی واسه یک مهر انجام ندادم
ولی کارای اصلی ام رو جای دیگه انجام دادم ... و حسابی خسته شده بودم
شاید باورتون نشه ... ولی بعد از سحری ... ساعت 12 ظهر بیدار میشم
یعنی بین نماز صبح و ظهر ... فقط خوابیدم ...
ببخشید دوستان ... واسه پست امروز هیچی ندارم عرضه کنم...

فقط یه چیزی  دارم که شبیه پیغام گیره ... 

 

DOWNLOAD

 

و یکی از شعرای  شادروان حسین پناهی به اسم دلِ خوش ... واستون گذاشتم

راستی از امشب ... شب قدر شروع میشه  .... مارو فراموش نکنین

 
دلِ خوش

 

جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز ...
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید ...
 

اول مهر ...

سلام به دوستان گلم
اول از هر چیزی بگم که قبولی طاعتها و عبادتهاتون رو آرزومندم
دوم بگم که امروز اولین روز پاییز و 23 سپتامبره
این روز رو به همه دوستان و همه کسانی که منو میشناسن ، تبریک میگم
و از همه شون طلب حلالیت می کنم ... آخه دوست ندارم کسی تو این روز از دست من دلگیر باشه
از همین جا از آقای ابی [پسردایی عزیزم] معذرت خواهی میکنم ... و امیدوارم که منو ببخشه
واسه اینکه به شما بفهمونم که چقدر تو این روز خوشحالم به همه تون 23 نظر عاشقانه میدم به نیابت 23 سپتامبر
شاید بگین چرا میلادی حساب کردی ... سال ما که شمسیه
چون ... 23 سپتامبر همون 1 مهر هستش و اگه می خواستم  به هرکدومتون یه نظر بدم ... خیلی معمولی نشون میداد

 

ضمن تبریک دوباره به خاطر یک مهر بگم که بازم طبق معمول این چند روز یه شعر از شعرای مرحوم حسین پناهی میزارم به اسم اولین و آخرین ... از سری اشعار ستاره
متأسفانه من فقط همین ستاره رو دارم و اشعار قبلیش که بازم مثل ستاره قشنگ بودن و هستن رو ندارم

 

اولین و آخرین
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مائیم ... که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا ... اولین و آخرین

یازدهمین پست من ...

سلام به دوستان عزیز 
اول از هر چیزی امیدوارم که طاعت ها و عبادت هاتون مورد قبول درگاه حق تعالی قرار گرفته باشه
ببخشید که خیلی کم آفتابی میشم ... حتی وقت نمی کنم به بلاگ خودم هم نگاه بندازم
بازم یه فلش باحال دارم ... فلش گور پدر مدرسه ، که یه خورده حال و هوای طنز داره

 

مشاهده فلش

 

و طبق معمول این چند روز یه شعر دارم
اسم این شعر آواز رنگ ... از مجموعه اشعار ستاره  ، مرحوم حسین پناهیه

 هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
 امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
 که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
 ناپدید ماند

  یا حق

ده مین پست من ...

سلام دوستان عزیز ...
ببخشید بازم پست قبلی نا تموم موند و نتونستم لینک فلشها رو آپلود کنم
ولی اشکال نداره الآن دیگه درست شدن و یه بار دیگه لینکش رو میزارم

 

فلش ویدئوها

 


و در پایان بازم یه متن ادبی واستون دارم که مال حسین پناهیه
این متن شبیه یه گفتگو هستش ... و طرف مقابلش شخصیه به اسم نازی

گفتگوی من  و نازی زیر چتر ...

نازی: بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه
می گم که خیلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه
و قشنگتر اینه که یادگرفته گوجه را تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره
راسی راسی ؟ یه روزی اگه گوجه هیچ کجا پیدانشه، اون وقت بشر چکار کنه ؟
من: هیچی نازی ، دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم
وقتی آهنا همه تموم بشه اون وقت بشر لباسارو می کنه
و با هلهله از روی آتیش می پره
نازی: دوربین لوبیتل مهریه مونو اگه با هم بخوریم
هلهله های من وتو چطوری ثبت می شه
من:  عشق من ... آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش می کنند
عکسمون تو آب برکه تا قیامت می مونه
نازی: رنگی یا سیاه سفید ؟
من:  من سیاه و تو سفید
نازی: آتیش چی ؟ تو آبا خاموش نمی شن آتیشا
من:  نمی دونم والله ... چتر رو بدش به من
نازی: اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود ...!!!!؟؟؟
من:  نه عزیز دل من ، آدم بود

نهمین پست من ...

سلام به دوستان عزیز
اول از  هر چیزی از آقای عرفان ، سامان ، علی ، و یارا جان عذرخواهی میکنم  
من عادت دارم که همیشه قبل از تموم کردن پست به دوستام خبر بدم و واسه این که دوستام میان... یه قسمت اش رو پست میکنم و میرم سراغ بقیه اش
حالا تو پست هشتمم ... با مشکل برخوردم و نت ام قطع شد و هم پست ام نیمه کاره موند و هم به نصف دوستای گلم خبر نداده بودم
می خواستم بگم ... مشکلی پیش اومده بود که به بعضی ها خبر نداده بودم و به بعضی ها نه.
ها ... منظورم از بعضی ها اونایین که دوستشون دارم و بهشون میگم
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت
و بعضی وقتها هم بهشون میگم
به هر جا ناتوان دیدی توان باش
به سود مردم خاموش زبان باش
و اما ادامه پست هشتم ... 
من چند تا فلش ویدئو از سایت ایران کلیپ گرفته بودم و براتون گذاشتم
امیدوارم که خوشتون بیاد

 

مشاهده فلش ویدئوها

 

 

بازم دوباره فرا رسیدن ماه رمضان روبهتون تبریک میگم ...

 

هشتمین پست من ...

سلام به همه دوستان گلم

فرا رسیدن ماه رمضان مبارک باشه

من که خیلی خوشحالم ... آخه خیلی از ماه رمضان خوشم میاد ....

امیدوارم که عباداتتون قبول درگاه حق باشه ...

فعلاْ خداحافظ

 

 

هفتمین پست من ...

سلام یه دوستانی که بهشون میگم :

به هرجا ناتوان دیدی توان باش ... به سود مردم خاموش زبان باش

مثل اینکه سو‌‌ءتفاهمی پیش اومده بود و برادرم یه خورده ناراحت شده بود

من از همین جا ازش معذرت خواهی میکنم  ... من نمیدونستم که اون از برداشتن متنی که دوستش از یه کتابی درآورده و بهش داده ناراحت میشه [هر چند که قبلاْ هم بهش گفته بودم]...آخه نود و نه درصد وبلاگش مال خودش نیست و بیشترش رو از دفتر شعر من برداشته

من موندم ... بیشتر این وبلاگ نویسا متنا رو از یه جایی گیر میارن و میریزن تو وبلاگ و اگه منبع رو ذکر نکنن ... دزدی حساب میشه

حالا اگه کسی بیاد کار خودشون رو یه جوری تکرار کنه ناراحت میشن ... خداییش شانس آوردم که متنه مال خودشون نبود و من هم و نوشته بودم مال خودشونه  و گرنه چی میشد ....

ضمیمه این پست یه فلش ویدئوی زیباست به اسم ساز مخالف ... از کارای خانم مریم حیدرزاده است ...امیدوارم که خوشتون بیاد

راستی ... دقت کرده بودین که من تو این پست حتی یه بار هم نگفتم:

گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت ... کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت

امیدوارم روزگار به کامتون باشه ...

 

مشاهده فلش ویدئوی ساز مخالف

 

DOWNLOAD 324 KB

 

 

 

ششمین پست من ...

سلام به دوستانی که بهشون میگم

گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت ... کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت

ای وای ببخشید قرار نبود که اینو بگم

پس از نو  شروع میکنم

سلام به دوستانی که بهشون میگم

به هر جا ناتوان دیدی توان باش ... به سود مردم خاموش زبان باش

امروز حال و حوصله آپ کردن نداشتم ... واسه همین اومدم یه لوگو واسه وبلاگم ساختم و دوستام رو لینک کردم و ویدئوی وبلاگ رو هم عوض کردم [آخه ماه رمضون داره میاد و حیفم اومد این ویدئوی قشنگ رو نذارم] ولی همین که اومدم دیدم که دوستام منو شرمنده کردن  و حیفم اومد که ازشون تشکر نکنم

راستی میخوام واسه ماه رمضان ویدئو نذارم آخه خوب نیست و چندتا موزیک لایت [مرد]بذارم به طوری که مبتذل نباشن ... واسه همین از شما راهنمایی میخوام

و در پایان یه اثر ادبی که مال یکی از دوستای وبلاگ نویس داداشمه رو براتون میزارم

قبل از خداحافظی بگم که :

به هر جا ناتوان دیدی توان باش

به سود مردم خاموش زبان باش

oooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooo

ب ... مثل پرستو

من مادر را دوست دارم.........مادر سواد ندارد.........مادر مشق ندارد.........من قناری را که در قفس می خواند،دوست دارم.........ای کاش من هم مشق نداشتم..........مدرسه خوب است.........من در مدرسه توپ بازی می کنم.........مدرسه دیوار ندارد.........توپ من در رودخانه گم می شود.........اگر بزرگ شوم با پول قلکم برای مادرم سواد میخرم و برای مدرسه یک دیوار بلند.

گیلاس خوب است.........طعم گیلاس قرمز را دوست دارم.........مادر میگوید:گیلاس خیلی گران است.........شقایق قرمز است.........مادر نمی داند گیلاس ویتامین دارد.........من شقایق را دوست دارم.........آموزگار می گوید: ب مثل بابا،من بابا ندارم.........مادر می گوید:بابا رفت و پرستو شد(بابا یک پرسـتو است).........او مثل قناری نمی خواند.........من قفس را دوست دارم.........من با قناری حرف می زنم و بازی می کنم.........آموزگار می گوید:درس امروز پرنده است.........من پرنده را در آسمان نقاشی می کنم.........من یک خانه می کشم.........در خانه قفس نیست.........بابا در خانه گیلاس میچیند.........بهار را تازه یاد گرفته ام.........مادر می گوید:بهار از پنجره می آید.........آموزگار می گوید: ~ب~ مثل بابا،می خندد و می گوید،بابا همان~پدر~ است.........آموزگار خیلی خوب است.........من اگر بزرگ شوم،آموزگار می شوم،برای اینکه شاگردانم شاعر شوند می گویم،~ب~ مثل پرستو.........پرستو همان پدر است.

من هر روز کنار پنجره می بینم که زمین سبز تر می شود.........درخت سیب گلهای قشنگی دارد.........من بابا ندارم.........کسی در میزند.........مادر در را باز می کند.........چشمان مادر قطره،قطره می بارد.........مردی پشت در است،او یک پا دارد.........من او را نمی شناسم.........مادر می گوید:پرستو بالش شکسته است.........او بابا است.........من او را دارم.........من پرستو های دل شکسته را خیلی خیلی دوست دارم،حتی بیشتر از یک سبد پر از گیلاس قرمز.........من شقایق را هم دوست دارم.........

پنجمین پست من ...

سلام به همه دوستانی که بهشون می گم
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت
بعضی ها میگفتن که من میدونم چرا یه هفته آفتابی نشدی"خدایش خیلی تیز بودن"
من هم که میدونستم که میدونه از ترس اینکه مرو لو ندن نیومدم ... واسه همین زدم به کوچه علی چپ
از شانس بدم ... گم شدم و هرچی کردم نتونستم راه خروجی رو پیدا کنم 
تا اینکه یه چیزی نظرم رو جلب کرد  و خیلی واسم جالب بود و حدس زدم که واسه شما هم جالب باشه
اینم اون چیزیه که نظرم رو جلب کرد

نامه ی آقا شایان

[اندازه واقعی]

 

موقعی که اینو  نگاه می کردم یه چیز به ذهنم خورد و اینکه
تو این زمونه عاشقی آسون شده و همه خیلی راحت عاشق میشن
من هم یکی دو سال پیش عاشق بودم ولی خب ... الان فارغ شدم  و به همه چیز رسیدم
و زندگیم آرومه ... البته سؤتفاهم نشه ،منظور من از آرامش این نیست که دوست دختری رو ،جور کردم
نه... اصلاً من اهلش نبودم و نیستم ، ولی خب ... به جاش خیلی چیزهای دیگه رو دوست داشتم و دارم
الآن هم دوستایی [هم جنس خودم] دارم که خیلی بهشون می بالم و با وجودشون تو زندگیم کم ندارم

oooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooo

یه چیز دیگه ... من که گفته بودم  ؛ هیچ انتقادی رو قبول نمی کنم و جوابش بیت زیرِ:
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت
حالا یه نفر [آقا/خانم] به اسم مستعار زهرا ... لب به اعتراض گشوده
راستش خود من هم دارم کم کم خسته میشم 
واسه همین دارم سعی میکنم که دیگه از نصیحت
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت ... استفاده نکنم
و مثل اینکه این شخص هم از نصیحت...
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت
... خسته شده ، و احتمالاً منتظر یه چیز جدیده
چشم ... به روی چشم علی ... [علی.ص دوست منه]
من دیگه بی خودی نمیگم ؛
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت
و به جای ...
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت
... میگم؛
به هر جا ناتوان دیدی ، توان باش
به سود مردم خاموش، زبان باش
دیدید  ... من هم اونقدرها سنگدل و یک دنده نیستم
و به نظرها احترام میزارم ... نمونه بارزش همین الآن پیش اومد ، و من دیگه نمی گم؛
گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
کردم خبرت که بی نوا خواهی رفت
و از این به بعد میگم؛
به هر جا ناتوان دیدی ، توان باش
به سود مردم خاموش، زبان باش

فعلاً با اجازتون برم ... اما زودی میآم
پست امروز رو با یه نصیحت به پایان میرسونم
به هر جا ناتوان دیدی ، توان باش
به سود مردم خاموش، زبان باش